- |
Friday, January 31, 2003
● عرض كنم كه اين روح جستجوگر و خلاق و كاشف و هميشه خواب بنده به هيچ وجه جنبه دو قطره هواي كوهستان برفي نداره!
منو كشت از بس نتيجه گرفت و هی واسه خودش تحليل كرد! هر چي هم بهش ميگم آقا جان! ديرهههههههههههههههه گوشش بدهكار نيست! اما بد هم نميگه : يه ذره دور و برتو نگاه كن... 8:30 PM
● سالن سينما عصر جديد
فيلم بمانی دختری را به قيمت چند ماه اجاره خانه به مردی با سن و سال آدم به زور مي فروشند و بر دف مي كوبند ضربات در سرم دور ميزنند و چند برابر ميشوند كه بي شباهت به شيون مرگ نيست به خودم كه ميآيم سينماروها با شيون عروسي دست ميزنند و پا ميكوبند! (كمبود شادی براي جوانان است حتما!) بماني چقدر دوراست؟ از اينجا تا ايلام؟ يا همين نزديکی ها؟ 11:03 AM
● اگر يه تيله از يه جايی نزديك به زمين ِ اينجا رها كنی
........................................................................................صدای تيله اينقدر ميره و به هيچ چيز نميرسه تا ديوار رو پيدا كنه و برگرده كه بعداز يه مدت صدای چند تا تيله رو ميشنوی كه با هم و بدون هم بالا و پايين ميرن اينجوری سكوت برای يه مدتی ميشكنه اما اون اتاق خالی هنوز خاليه 11:03 AM Monday, January 13, 2003
● زندگی کردن تو يه کلبه شيشه ای اونم با چراغ هميشه روشن...
يه مدت چراغها رو خاموش ميکنم اون چراغِ سبز رو روشن ميکنم ... دفترم کو؟ 11:05 PM
● قضيه اين زنگ زدن اسمها هم حکايتی داره برای خودش!
........................................................................................گاهی يه اسم متناوب در ذهن من چرخ می زنه و اگر احتياج به تمرکز حواس نداشته باشم ميذارم که برای خودش خوب بچرخه و همه جا رو به هم بريزه .گاهی نوسانش ميراست و خودش در آشفته بازار فکرها گم ميشه اما گاهی هم دچار تشديد ميشه و منو از زندگی ساقط ميکنه و يک خط در ميون يک دينگ ميکنه که يعنی به دادم برس چند وقت پيش يکی از اين دينگها منو وادار به تلفن به اونور آبها کرد و معلوم شد که دينگ بيخودی نبوده : تلفن خبر خوشحالی از تنهايی دراومدن دوستی رو به همراه داشت. دينگ بعدی هم به تلفن بعدی منجر شد و پشت اين يکی هم خبری بود: تلفن به آخرين حرفهای خداحافظی تبديل شد و حالا هم يه دينگهکه ول کن نيست اما اين بار اصلا دلم نمی خواد چيزی منتظرم باشه پس دست به تلفن نمی شم اما تلفنم بدجوری منتظر زنگ خوردنه ! يه زنگ بزن بگو خوبم همين! 2:11 AM Sunday, January 12, 2003
● هر چقدر هم من به روی خودم نيارم
هر چقدر هم تا حالا حس نکرده باشم هر چقدر هم به خودم تلقين کنم هر چقدر هم من فرق داشته باشم هر چقدر هم به سرنوشت معتقد باشم جاش ته قلبم خيلی خاليه 10:09 AM
● امروز من با خونه قرارداد بسته بودم که بشينم و بزنم تو گوش هر چی کتاب و مسئله و مشق و عدده
........................................................................................و اما نتيجه فقط کافيه يکی سرشو تو اتاق من بگردونه که اگه خوب بگرده و همه جا رو زيرو رو کنه ۳-۲ تا کتاب درسی ممکنه پيدا کنه که گم شدن تو هزار تا کتاب شعر از اخوان و فروغ و علی صالحی گرفته تا حافظ و مولاناو ... باقيشو بگم سر درد ميگيرين ( انسجام فکری رو داشته باشيد! ) از CD ها بگم که هيچ کدوم بيشتر از نيم ساعت در CD Player دوام نياوردن و از نسترن تا ۵۰سال موسيقی سنتی و BSB چرخيدن! ( باز هم نکته قبلی!) حالا هم چون هيچ مطلب قابل عرضه ای در کتب درسی پيدا نکردم با جديت دارم واسه ۶ نمره از يه درس۱ واحدی ۱۲ مورد از فوائد تمرينات ورزشی رو حفظ می کنم اما هر کلکی می زنم فقط ۶ تاش يادم می مونه ! کافيه نه؟ راستی يادم رفت بگم که چند ساعت عقب مونده تلويزيون رو هم پر کردم که يادم نره چه سيمای عزيزی داريم( اين يکی ديگه انسجام رو ميرسونه! شوخی نکن!) اين بود انشای من از تابستانی که گذرانديم! 10:08 AM Saturday, January 11, 2003
● آدم بودو تولد
آدم بودو بچه گی و آسمانی بلندتر از دستان او و لی لی و گريه و زخم هميشگی زانو ...بزرگ شد آدم بود و صبح ,ظهر ,شب و تکرار آدم بودو اول ماه ,آخر ماه و تکرار آدم بود و درس ,کار, کار و تکرار آدم بود و روزمرگی روزمرگی بودو روزمرگی 11:36 AM
● قاصدک* گفت:
........................................................................................بلندگوهاي جعبهُ جادو را روشن بگذاريد. اگر كمي تاب بياوريد, نواي مخملين شوشا در گوشتان مي پيچد... چنان كه در جان من. و چنان که در جان من 3:58 AM Thursday, January 09, 2003
● من هی ميخوام هيچی نگم و به روی خودم نيارم که اينا که چيزی نيست.سنگ ريزه زندگيه ما هم کيش و پيشتش ميکنيم(لابد سنگ رو کيش ميکنن ديگه!)
........................................................................................آما آی دااااااااااااااااااااااااد آی هواااااااااااااااااااااااااار آهای مردم کمک آهای همسايه ها ياری من امتحان دارم 8:18 AM Sunday, January 05, 2003
● از لاله ها که گذشت سرخ شد سرخِِِِِ ِ سرخ
........................................................................................به دريا رسيد. قدمی به جلو يک قدم از او, يک قدم از دريا, يک رقص از ماسه ها يک قدم از او و آبی دريا آبیِ آبی خيره بود به خورشيد و خورشيد خيره به او نور شد زردِ زرد عقابی از کنارش اوج گرفت.نگاهش به عقاب ثابت ماند تا اوج شد اوج اوج ... پروانه شد روانه اش کردم همان حوالی تا دورت بگردد و بگردد منتظر می مانم تا تو باشی که برگردد 12:09 PM Friday, January 03, 2003
● ها ها ها
واقعا شبح به اين خالیبندی و رفيقبازی نوبره والا! اما خوبه ها! يه دفعه ای آدم تو رفيق بازی بر بخوره! من که مشعوف شدم! اما از اين به بعد من اگه در انظارعمومی ظاهر نشدم نگين چرا! می خوام خاطره خوبی ازم بمونه! راستو دروغش هم با شبح! 1:37 PM
● «اگه می خوای منتظر باشی نپرس چه قدر!»*
........................................................................................وقتی اينو خوندم فکر کردم که اين طبيعت انتظاره و جز اين معنا نداره . اما از ذهنم نرفت,نرفت که نرفت! حالا ميدونم چرا! من ديگه نمی پرسم اما به خاطر اين نيست که نفس انتظار کی,کجا و چرا سرش نمی شه فقط برای اينه که ديگه منتظر نيستم. --------------- * اينو از يه وبلاگ کش رفتم! خوب چی کار کنم نميذاره لينک بدم! 12:03 PM Thursday, January 02, 2003
● اينجا سربازخونست
........................................................................................همه کلاغ پر ها رو بی عيب انجام دادی اما بهونه فراوونه برای گرفتن! پس از حالا حکومت نظامی حکومت نظامی اينترنتی!! 10:28 AM Wednesday, January 01, 2003
● زمانی هياهو و طغيانی هم اگر بود مرز داشت . گوشه دنج خلوت اتاقی بود که مويه های باد را راهی نبود
........................................................................................انگار کشيدن پرده ای... خاموش کردن چراغی... يا هيس بلندی قبل از سکون و بعد سکوت مطلق... ترکيبی از دل تنگی و قهوه و حجم لبريز شب و آوا و نوشتن و خواندن و خيره شدن و فکر کردن و حتی گاهی هم رقصيدن... برای من نامش آرامش بود و دوستش داشتم. *** حالا گمش کرده ام! تک به تک عناصرش را حفظم. هر شب می نشينم به حضور و غياب و کنار هم چيدنشان... همه هستند جز همان الف مثل آرامش 10:34 AM
|
صفحه اصلی
|