-


Thursday, July 17, 2003

چشم شيطون کر منم يه چند روزی دارم ميرم مقايسه فرهنگی کنم و بيام
فقط هر کس فهميد چرا به من ويزا دادن ٬ به من هم بگه!



........................................................................................

Monday, July 14, 2003

اندر فوايد و کرامات قوانين مزخرف دانشگاه
همين بس که فقط گريه منو در نياورده بودن ٬که امروز در شرف بود!
آخه کجای دنيا؟! اين که هيچي٬ خيلی وقته بی خيال شديم!
اما کجای همين خراب شده هم پروژه رو زوری ميدن؟!



........................................................................................

Saturday, July 12, 2003

سرانجام باور میکنم
تو راست می گفتی
ثانیه های زندگی قبل از هر اتفاق دیگری ثانیه های عبورند
اما گاهی ( فقط گاهی)
دل شکستگی و رخوتشان همراهان ناگزیر عبور

سر انجام باورت می کنند
باید این کوچه نشینان ساده بدانند
که جرم باد ربودن بافه های رویا نبوده است.

گریه نکن ری را
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است.
دوباره اردی بهشت به دیدنت می آیم.




........................................................................................

Friday, July 11, 2003

امروز از کنار يه عالمه آدم سیاه پوش و دسته گل گلایول سفید رد می شدم٬ صدای نوار رو که تا سقف بود کم کردم
برای خودم هم عجیبه که یادم نمیاد دیگه زیادش کرده باشم٬
اما به چی فکر می کردم؟ مرگ؟ خیال نکنم ...



دلم ميخواد که بذاريم بريم
اما دلم نمياد که بذاريم بريم!
تکليف من چيه اين وسط؟



........................................................................................

Wednesday, July 09, 2003

آرام کنار در میایستم و روبرویم را نگاه میکنم
دستهایم را به هم گره میکنم و لبخند میزنم
تند تند پلک میزنم و نگاهم را میچرخانم
چشمانم همه قطرات را جذب میکند
حرف نمی زنم

آرام آرام کنار در سقوط میکنم



در این وبلاگ از حالا تا آخر فصل پختن و آب پز شدن یک پست در میون غرغر گرما پای ثابت خواهد بود ٬ از من گفتن!



باور ميکنی اگه بگم که اين مدت نه اينجا ٬نه تو دفتر سياهه ٬نه توی فایل پست نشده ها٬ نه حتی گوشه ذهنم چیزی ننوشتم؟ سفید سفید.... خودم که باور نمی کنم!



بزنيم به تخته که انگار من دارم بدون نويز به تارهای تکنولوژی به هم پيوسته جهانی وصل ميشم!



........................................................................................

Thursday, July 03, 2003

به نظر من فقط پيرزن ها حوصله بچه ندارند
اما اگه من تا ۳ ثانيه ديگه مجبور بشم ونگ ونگ بچه تحمل کنم موهامو دونه دونه از سرم جدا کرده و در اقصی نقاط خونه پخش خواهم کرد!
حالا اين ونگ ونگ که عرض می کنم یه بچه ۹ ساله ست که گاهی با بلک کتس rendez vous هوار میکشه و گاهی هم king of the road دیگه کینگ نیست و من باید این بیچاره رو reset کنم که کینگ راه بیافته !
اما از حق نگذریم تن صداش همچین زیادی هایه! از توانایی شنیداری من یا از اول خارج بوده یا کم کم داره بدجوری غیر قابل تحمل میشه..
خلاصه که دیگه مهمون بازی بسه٬ بسه ٬بسه!



........................................................................................

Wednesday, July 02, 2003

يه روز اومدم بگم
اینم اولین امتحان از آخرین سری
حالا میگم اینم آخری از آخرین سری

البته خیلی هم فرقی نمیکنه
یا می کنه؟



........................................................................................

Home

صفحه اصلی
فرستادن نظرات



آرشيو
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
July 2006
September 2006
October 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
July 2007
August 2007
September 2007
December 2007
January 2008
February 2008
April 2008
May 2008
June 2008
October 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
June 2009
July 2009
November 2011

[Powered by Blogger]