- |
Thursday, July 17, 2003
● چشم شيطون کر منم يه چند روزی دارم ميرم مقايسه فرهنگی کنم و بيام
........................................................................................فقط هر کس فهميد چرا به من ويزا دادن ٬ به من هم بگه! 1:29 AM Monday, July 14, 2003
● اندر فوايد و کرامات قوانين مزخرف دانشگاه
........................................................................................همين بس که فقط گريه منو در نياورده بودن ٬که امروز در شرف بود! آخه کجای دنيا؟! اين که هيچي٬ خيلی وقته بی خيال شديم! اما کجای همين خراب شده هم پروژه رو زوری ميدن؟! 12:54 PM Saturday, July 12, 2003
● سرانجام باور میکنم
........................................................................................تو راست می گفتی ثانیه های زندگی قبل از هر اتفاق دیگری ثانیه های عبورند اما گاهی ( فقط گاهی) دل شکستگی و رخوتشان همراهان ناگزیر عبور سر انجام باورت می کنند باید این کوچه نشینان ساده بدانند که جرم باد ربودن بافه های رویا نبوده است. گریه نکن ری را راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است. دوباره اردی بهشت به دیدنت می آیم. 2:37 AM Friday, July 11, 2003
● امروز از کنار يه عالمه آدم سیاه پوش و دسته گل گلایول سفید رد می شدم٬ صدای نوار رو که تا سقف بود کم کردم
........................................................................................برای خودم هم عجیبه که یادم نمیاد دیگه زیادش کرده باشم٬ اما به چی فکر می کردم؟ مرگ؟ خیال نکنم ... 10:31 AM Wednesday, July 09, 2003
● آرام کنار در میایستم و روبرویم را نگاه میکنم
دستهایم را به هم گره میکنم و لبخند میزنم تند تند پلک میزنم و نگاهم را میچرخانم چشمانم همه قطرات را جذب میکند حرف نمی زنم آرام آرام کنار در سقوط میکنم 1:53 AM
● در این وبلاگ از حالا تا آخر فصل پختن و آب پز شدن یک پست در میون غرغر گرما پای ثابت خواهد بود ٬ از من گفتن!
1:53 AM
● باور ميکنی اگه بگم که اين مدت نه اينجا ٬نه تو دفتر سياهه ٬نه توی فایل پست نشده ها٬ نه حتی گوشه ذهنم چیزی ننوشتم؟ سفید سفید.... خودم که باور نمی کنم!
........................................................................................1:53 AM Thursday, July 03, 2003
● به نظر من فقط پيرزن ها حوصله بچه ندارند
........................................................................................اما اگه من تا ۳ ثانيه ديگه مجبور بشم ونگ ونگ بچه تحمل کنم موهامو دونه دونه از سرم جدا کرده و در اقصی نقاط خونه پخش خواهم کرد! حالا اين ونگ ونگ که عرض می کنم یه بچه ۹ ساله ست که گاهی با بلک کتس rendez vous هوار میکشه و گاهی هم king of the road دیگه کینگ نیست و من باید این بیچاره رو reset کنم که کینگ راه بیافته ! اما از حق نگذریم تن صداش همچین زیادی هایه! از توانایی شنیداری من یا از اول خارج بوده یا کم کم داره بدجوری غیر قابل تحمل میشه.. خلاصه که دیگه مهمون بازی بسه٬ بسه ٬بسه! 9:41 PM Wednesday, July 02, 2003
● يه روز اومدم بگم
........................................................................................اینم اولین امتحان از آخرین سری حالا میگم اینم آخری از آخرین سری البته خیلی هم فرقی نمیکنه یا می کنه؟ 10:44 PM
|
صفحه اصلی
|