-


Wednesday, October 25, 2006

دندونم درد می کنه
از ترس دارم خفه می شم

پ ن . واسه چی تو وبلاگ مخفی کد شده می نویسم به نظرت ؟



........................................................................................

Wednesday, October 18, 2006

na man abadan
hamchin nazari
nadaram
va inke man
vaghean az nazare
asabi zire sefram va
sahme to dar in zaf
aslan kam nist
***
and you never cried...
and you never taken him as the quilt even in your solitude...
and here you find it bouncing to your face...
want more..just wait..



........................................................................................

Wednesday, October 11, 2006

خسته شدم از بهونه جور کردن
بهونه امروز خونه رفتن : یه چیز خوشمزه و طولانی می خریم و بعد دراز می کشیم تو تختمون و برای بار هزارم لیلا نگاه می کنیم٬ اونم لیلای دانلود شده با کیفیت خط خطی که سکوت دل انگیز فیلم رو داغون می کنه
حالا هم مهمترین سؤال ذهنم اینه که چی خوشمزست زودم تموم نمیشه!
جز چیپس البته



........................................................................................

Monday, October 09, 2006

and we are hidden now :D



صفحه ورد یه عالمه وقته که بازه و از یه عالمه وقت تر هم می دونم که حتی اگه حالا هم شروع کنم کلی دیره
اینه که باز رفتم تو فکر
نه که راجع به خودم
بقیه
این و اون



........................................................................................

Monday, October 02, 2006

ان سنگ سنگین همین بغضی است که با اشک دم مشک زنانه من نرم می شود و راه می گیرد از ابتدای لوله گوارشم خودش را بالا بکشد و بریزد روی این کلید ها و ارامم کند اندکی.این اندوه لعنتی که دارد شراب می شود از ماندگی یا به خاطر نزدیک شدن پریود است یا زخمی که رویه اش بسته نشده و هر از گاهی خودش را به رخ می کشد.هر چه هست احساس خفگی از سر تنهایی ست ولی نه دلتنگی.احساس خواستن است اما خواستنی اش نیست دم دست،این اندوه بی پایان،این خود ویرانگری که مثل لوبیای سحر امیز جک هر لحظه کت و کلفت تر و هرجایی تر می شود و بالا می رود از ان شقایق سرخوشی که قبلا می شناختم شبحی بیرنگ و رو ساخته است.تعارف چرا،دخترک الاغ!تو می خواهی معشوق باشی،می خواهی این روح یائسه را رنگی بزنی و دستی که دراز می کنی هوا را چنگ می زند.امروز همه اش راه رفتم و فکر کردم به ان لحظه ای که پرت شدم در اینجایی که هیچ کجا نیست و جای من است،جایی که هیچ کس نمی تواند زندگی اش کند.هی فکر کردی جاهایی هست در این دنیا که هیچ کس نمی تواند دوام بیاورد درش اما باز هم انجا رابینسون کروزوئه های مو وز کرده لندوک زندگی بهم می زنند.ای خاک تو سر این انسان نئاندرتال کنند با این روح و روانی که دارد.با این امید مردنی که ته رنگی می دهد به همه چیز.اخر الاغ !تا کجا و کی اینطوری روز بگذرانی و منتظر باشی تا کشتیی این جزیره را ببیند و تو را با نردبان طنابی از مزرعه گندمت جدا کند،من که می دانم اگر تو رابینسون کروزوئه جزیره ات باشی خودت را با خاک ان جا زنده به گور می کنی که به میان ادم ها برنگردی.

اتاقی از آن من



........................................................................................

Home

صفحه اصلی
فرستادن نظرات



آرشيو
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
July 2006
September 2006
October 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
July 2007
August 2007
September 2007
December 2007
January 2008
February 2008
April 2008
May 2008
June 2008
October 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
June 2009
July 2009
November 2011

[Powered by Blogger]