- |
Monday, January 29, 2007
● تقدیمی
ای که رد کمرت همه ی دیوار های خانه ام را مقعر کرده ای که چشمان شادی ات همه ی جشن هایی را که شرکت میکنم، خالی از حضور میکند ای که درختی نمانده تا انگشتان سفید و ظریفت بر پوست تیره اش را خواب ندیده باشم ای که همه ی صداهای روز مره ام را آلوده کرده ای و دیگر صدا نمیکنی ای که عادت زمستان پرستی ام را چال کردهای و شکوفه ها را معشوقه های گریز پا ای که یک دست بلیز و شلوار خاکستری داری و شب ها برهنه میخوابی ای که خط خطی به چشم من می آیی و یکدست از چشمان اکلیلی نگهبان جاده ی شیری میروی نگاه کن! 6:19 AM
● وای وای وای
........................................................................................یه چیزی میگن این جور وقتها... آهان تجربه مدتها بود یادم رفته بود،عصبانیت جقدر می تونه عمیق باشه 1:05 AM Friday, January 26, 2007
●
........................................................................................همه شهامتم به علاوه همه قدرتم در قانع کردن به نامتعارف رو جمع کردم م رفتم دم در اتاق استاد. گفت تا حالا بهش فکر نکردم اما الان که فکر کردم دیدم همینیه که تو می خوای آخ جون ça sera avec honneur et ça me fait plaisir 5:52 AM Wednesday, January 24, 2007
● گوشی هیچ کارمو که میذارم کنار ساعت بوق بوق کن صبحگاهی یه هدف بیشتر ندارم
........................................................................................اونم اینه که هنگام برقراری ارتباط از خودش صدا صادر کنه(ساعت بوق بوق واسه خودش یه پا دنیاست. مثلا رادیو هم هست) اما اما این هیچ کاره گاهی هم که نولید noiseمیکنه وقتیه که داره دنبال بزرگتر خودش می گرده واسه من?نچ ساکتِ ساکته 6:36 AM Monday, January 22, 2007
● چرا حالم اینجوری بود؟¨
........................................................................................پیدات نکردم٬ وقتی هم که پیدات نمی کنم شروع می کنم به خود آزاری! چه جوری؟گذشته خونی! مگه چی پیدا کردم که تا حالا نمی دونستم؟ ۱۲ روز فاصله ۲ تا از روزها ۱۲ تا جهنم منه! شروعش خوب می دونم چه روزیه... خیلی خوب ... اون موقع ها وقتی به روز دوازدهم می رسیدم٬ اگه از یکی از بیهوشی هام می اومدم و هنوز مرفینی بودم٬ فکر می کردم مال منه! نبود...نیست. اگه وسط اشک بهش می رسیدم٬ فکر می کردم همونه که تو میگی: تخیل! (یعنی پرسیده بودم و دروغ گفته بودی!) ۱۲ روز امروز شمردم... برای اولین بار! به نظرت چند تا اولین دیگه وجود داره؟ * تا وقتی بگردی٬ پیدا می کنی. 1:25 PM Sunday, January 21, 2007
● هی میرسم کنار دانستگی
........................................................................................اما باز ندانسته عاشقم! میروم کتابی برای گريز از گمان گريه بخوانم، میروم از ميان تمام روياها رازی، آوازی، رازی شبيه آوازی بياورم. هی میرسم کنارِ خويش و باز سايهسارِ صدای تو جای ديگریست. زور که نيست، کوتاه بيا دلِ نامسلمانِ منِ خراب! پنهانگريز قيد و قاعده را اختياری از آبروی آينه نيست، ترا نيز به انعقاد هر آریِ بیدليل عادت ندادهاند! علی صالحی 10:04 AM Thursday, January 18, 2007
● یعنی انگار نه انگار تر از این همه ممکنه؟
........................................................................................رژه کلمات٬ در حالی هر بار می گم فکر می کنم دیگه بار آخره! 6:05 AM Wednesday, January 17, 2007
● لازم به ذکر می باشد که دندونام هیچیشون نبود٬ این یک
........................................................................................* باز می گردم. همه ی این سالها را. به سرگشتگی نوجوانی ام. هیچوقت فکر کرده ای آنکه سفر کرده است چه باری با خود به همرا می برد. من نمی خواستم بروم اما -در سرگشتگی بین تو و آرزوهایت- مثل احمقها فکر کردم که آنچه که نمی خواهم همان چیزی است که باید دنبالش بروم. با همان روحیه ی خود آزاری چریکی بچه های سالهای انقلاب. هنوز زمینش نگذاشته ام. بار را. وزن آن همه را. خواهم گذاشت؟ نمی دانم. می خوانم: تن تو مثل تبر ... تن من ریشه ی تر ... تپش عکس یه قلب ... مونده اما رو دلم ... من هنوز پُرم از آرزو. هاه! بد هم نیست. بچرخ تا بچرخیم. لیلای لیلی * اخبار فرهنگی رو همه جانبه دنبال می کنم٬ دقیق تر عرض کنم : امروز میریم که ببینیم اولین شب آرامش رو * انگار راسته که بعضیا هیچ وقت٬ بعضی چیزا رو یاد نمی گیرن! مثلا من تایپ فارسی رو! و اما جمع بندی اجتماعی فلسفی رو بعدا عرض خواهم کرد اینم چهار 5:36 AM
|
صفحه اصلی
|