-


Thursday, May 22, 2003

فرسايش
فرسايش
آدم ياد کوه ميافته که
آب ميشوره و ميبره
باد ميکنه و ميبره
اما اگه کوه نباشه...



ما مردگان دویست سال بعد
دور هم نشستیم
با دعوتی رسمی
به صرف چای وشربت وشیرینی
و حراج معلومات

و چقدر کف زدیم
پیش رو برای خودمان
پشت سر برای هم

ما مردگان دویست سال بعد...

ساغر شفیعی



يه وقتهايی هست که آدم کلی نوشتنش میاد
ادیتور رو باز میکنه و نگاهش میکنه
بعد به این نتیجه میرسه که اشکال از تکنولوژیه
میره دفتر سیاهش رو که همیشه باهاشه باز میکنه
اما تا به صفحه سفید برسه ٬کلی می خونه
داد میزنه
تند می خونه
آروم میخونه
با پس زمینه گیتار می خونه
وسطش حافظ خوندنش میگیره

نه برای اینکه بخونه!
شاید برای اینکه هیچ وقت به کاغذ سفید نرسه!



........................................................................................

Monday, May 19, 2003

می دونم اين جمله آخر کليشه ست٬ اما خوب آدم گاهی کليشه ميشه ديگه!
خلاصه که
يا اين وبلاگ از من خالی شده٬
يا من از اين وبلاگ!




آدم بود اما ساکت
آدم بود اما بی توجه
آدم بود اما ساکن ِ دو پا متحرک
آدم بود اما تاريک
آدم بود اما بی حس
آدم بود اما

نه...نه...نه...
نخواهم گفت اما آدم شد
چون هنوز آدم بود



مثل اينکه واقعا بايد حالم خوب باشه!



........................................................................................

Wednesday, May 14, 2003

-اگه شنبه اين گزارش کار رو تحويل ندی٬ سگی!
-به! چه حيوون خوبی!



ورق زدن گذشته ی يه آدم خوبه
اما نه وقتی سر يه نخ رو که پيدا ميکنی و ميکشی تا بی نهايت دنباله پيدا ميکنه!



خوب دروغ چرا !!
خيلی حال ميده با لپ گل انداخته و پيشونيه تب دار و گلوی ور اومده
صبح کله سحر يه وبلاگ باز کنی...
اصلا هيچی! اينجا نمی گم ! D:



........................................................................................

Tuesday, May 13, 2003

پاشو جم بخور
حالمو به زدی اينقدر از اين ور به اون ور ولو شدی
اينجوری نگام نکن
ميگم پاشو تکون بخور

اصلا به درک!



........................................................................................

Sunday, May 11, 2003


if this is the way the story goes...
IF THIS IS THE WAY THE STORY GOES...
I canNOT...
ME..

OK let it GOOOOOOO



خودم که خوب می دونم
اینقدر سلام نمی کنم تا یادم بره
اونوقت دیگه با دلیل قاطع ٬خداحافظی هم نمی کنم!



........................................................................................

Friday, May 09, 2003

يک روز
سراسر کشيدن ِ لحظه به دقيقه
به ساعت
به روز

به بی حوصلگی



........................................................................................

Thursday, May 08, 2003

اين اما و اگر و شايدها کجا قايم ميشن که يهو همشون باهم مي رسن به سُک سُک؟!
حتي ۳ رو هم هنوز نشمرده بودم...



........................................................................................

Tuesday, May 06, 2003

خوب به نظرم احمقانه است...
چيزي که نشده
اصلا مگه انتظار ديگه ای داشتی؟
تا تو باشی دیگه شعار ندی
حالا یه دور دقیق بگو: مگه چی شده
ای بابا! من که چیز جدیدی نمی بینم
این وسط چیه که مهمه اول اینو جواب بده

هیچی
فقط چی میشد اگه اینطوری نمی شد؟!



آن قدر به سکوتم تلنگر می زنی
تا بشکند
صدای خرد شدنم که بلند شد٬
انگشت بر لب می گذاری که:
سکوت کن!

ساغر شفیعی



........................................................................................

Monday, May 05, 2003

والا از شما چه پنهون
من و اين جناب کامنت همچين ميونه خوبي با هم نداريم ٬ واسه اينه که هي مياد و ميره
خلاصه اين که هر جا اين لينکش ظاهر شد شما من رو از نظراتتون ( که خيلي خوشحالم ميکنه) راجع به هر کدوم از مطالب محروم نکنين :)





........................................................................................

Sunday, May 04, 2003

دلقکی که به میخوارگی بیفتد٬ زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط میکند.



وقتی با قدم زدنهای آدمی آشنا نیستم٬ برای ثانیه به ثانیه اش فکر میکنم

-قدم هاتو کوتاهتر بردار! شاید عادت نداشته باشه تند تند راه بره
-چقدر آروم میری ! اینجا خیابون انقلابه نه پارک
-یه پفک می خوام .. ولش کن حالا یک کاره همه هیکلت پفکی میشه لابد می خوای دونه دونه انگشتهاتو لیس بزنی!
-این راهه کوتاهه اما تاریکه .. ولش کن دو قدم راه بری که نمی میری..یه بلایی سرش بیاد..
-خسته شده! بگم یه ماشین بگیریم؟ فسفر نسوزون! آخه اونوقت میشه قدم زدن؟!

حالا دارم حدیث دراز می خوانم از این...



........................................................................................

Friday, May 02, 2003

از کارهای عقب افتاده که می دونم هيچ وقت انجام نميشن ٬متنفرم



خبری که نیست
یه روز دیگه شروع شده



اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانی ونه من



........................................................................................

Thursday, May 01, 2003

ای نشسته تو درین خانه ی پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو



بخشي از مکالماتِ به شدت عاشقانه يک زوج جوان که فضای بی نهايت کوچکی رو به خودشون اختصاص داده بودند :
پسر: *،٫%6&*)()&^%$#@
دختر: خواهشاً اين جمله هارو وسط خيابون تکرار نکن
پسر: خواهشاً از لحاظ دستوری کاملا غلطه به هر حال!
( فارسي رو بالاخره يکي بايد پاسداری کنه ديگه!)

و در ادامه صدای قل قل احساسات :)





........................................................................................

Home

صفحه اصلی
فرستادن نظرات



آرشيو
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
July 2006
September 2006
October 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
July 2007
August 2007
September 2007
December 2007
January 2008
February 2008
April 2008
May 2008
June 2008
October 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
June 2009
July 2009
November 2011

[Powered by Blogger]