- |
Thursday, May 22, 2003
● فرسايش
فرسايش آدم ياد کوه ميافته که آب ميشوره و ميبره باد ميکنه و ميبره اما اگه کوه نباشه... 11:15 AM
● ما مردگان دویست سال بعد
دور هم نشستیم با دعوتی رسمی به صرف چای وشربت وشیرینی و حراج معلومات و چقدر کف زدیم پیش رو برای خودمان پشت سر برای هم ما مردگان دویست سال بعد... ساغر شفیعی 2:55 AM
● يه وقتهايی هست که آدم کلی نوشتنش میاد
........................................................................................ادیتور رو باز میکنه و نگاهش میکنه بعد به این نتیجه میرسه که اشکال از تکنولوژیه میره دفتر سیاهش رو که همیشه باهاشه باز میکنه اما تا به صفحه سفید برسه ٬کلی می خونه داد میزنه تند می خونه آروم میخونه با پس زمینه گیتار می خونه وسطش حافظ خوندنش میگیره نه برای اینکه بخونه! شاید برای اینکه هیچ وقت به کاغذ سفید نرسه! 2:55 AM Monday, May 19, 2003
● می دونم اين جمله آخر کليشه ست٬ اما خوب آدم گاهی کليشه ميشه ديگه!
خلاصه که يا اين وبلاگ از من خالی شده٬ يا من از اين وبلاگ! 10:16 PM
●
........................................................................................آدم بود اما ساکت آدم بود اما بی توجه آدم بود اما ساکن ِ دو پا متحرک آدم بود اما تاريک آدم بود اما بی حس آدم بود اما نه...نه...نه... نخواهم گفت اما آدم شد چون هنوز آدم بود 10:16 PM Wednesday, May 14, 2003
● ورق زدن گذشته ی يه آدم خوبه
اما نه وقتی سر يه نخ رو که پيدا ميکنی و ميکشی تا بی نهايت دنباله پيدا ميکنه! 9:59 PM
● خوب دروغ چرا !!
........................................................................................خيلی حال ميده با لپ گل انداخته و پيشونيه تب دار و گلوی ور اومده صبح کله سحر يه وبلاگ باز کنی... اصلا هيچی! اينجا نمی گم ! D: 8:37 PM Tuesday, May 13, 2003
● پاشو جم بخور
........................................................................................حالمو به زدی اينقدر از اين ور به اون ور ولو شدی اينجوری نگام نکن ميگم پاشو تکون بخور اصلا به درک! 1:07 AM Sunday, May 11, 2003
●
if this is the way the story goes... IF THIS IS THE WAY THE STORY GOES... I canNOT... ME.. OK let it GOOOOOOO 10:29 PM
● خودم که خوب می دونم
........................................................................................اینقدر سلام نمی کنم تا یادم بره اونوقت دیگه با دلیل قاطع ٬خداحافظی هم نمی کنم! 12:19 PM Friday, May 09, 2003 ........................................................................................ Thursday, May 08, 2003
● اين اما و اگر و شايدها کجا قايم ميشن که يهو همشون باهم مي رسن به سُک سُک؟!
........................................................................................حتي ۳ رو هم هنوز نشمرده بودم... 2:36 AM Tuesday, May 06, 2003
● خوب به نظرم احمقانه است...
چيزي که نشده اصلا مگه انتظار ديگه ای داشتی؟ تا تو باشی دیگه شعار ندی حالا یه دور دقیق بگو: مگه چی شده ای بابا! من که چیز جدیدی نمی بینم این وسط چیه که مهمه اول اینو جواب بده هیچی فقط چی میشد اگه اینطوری نمی شد؟! 11:50 AM
● آن قدر به سکوتم تلنگر می زنی
........................................................................................تا بشکند صدای خرد شدنم که بلند شد٬ انگشت بر لب می گذاری که: سکوت کن! ساغر شفیعی 12:28 AM Monday, May 05, 2003
● والا از شما چه پنهون
........................................................................................من و اين جناب کامنت همچين ميونه خوبي با هم نداريم ٬ واسه اينه که هي مياد و ميره خلاصه اين که هر جا اين لينکش ظاهر شد شما من رو از نظراتتون ( که خيلي خوشحالم ميکنه) راجع به هر کدوم از مطالب محروم نکنين :) 12:59 PM Sunday, May 04, 2003
● وقتی با قدم زدنهای آدمی آشنا نیستم٬ برای ثانیه به ثانیه اش فکر میکنم
........................................................................................-قدم هاتو کوتاهتر بردار! شاید عادت نداشته باشه تند تند راه بره -چقدر آروم میری ! اینجا خیابون انقلابه نه پارک -یه پفک می خوام .. ولش کن حالا یک کاره همه هیکلت پفکی میشه لابد می خوای دونه دونه انگشتهاتو لیس بزنی! -این راهه کوتاهه اما تاریکه .. ولش کن دو قدم راه بری که نمی میری..یه بلایی سرش بیاد.. -خسته شده! بگم یه ماشین بگیریم؟ فسفر نسوزون! آخه اونوقت میشه قدم زدن؟! حالا دارم حدیث دراز می خوانم از این... 10:03 PM Friday, May 02, 2003
● اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
........................................................................................وین حل معما نه تو خوانی و نه من هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده بر افتد نه تو مانی ونه من 8:38 PM Thursday, May 01, 2003
● بخشي از مکالماتِ به شدت عاشقانه يک زوج جوان که فضای بی نهايت کوچکی رو به خودشون اختصاص داده بودند :
........................................................................................پسر: *،٫%6&*)()&^%$#@ دختر: خواهشاً اين جمله هارو وسط خيابون تکرار نکن پسر: خواهشاً از لحاظ دستوری کاملا غلطه به هر حال! ( فارسي رو بالاخره يکي بايد پاسداری کنه ديگه!) و در ادامه صدای قل قل احساسات :) 1:10 AM
|
صفحه اصلی
|