-


Thursday, February 08, 2007

اما خيابان فقط محل گذر نيست. خيابان فقط ظاهرش نيست، سنگفرش و نئون نيست. مجموعه‌اي است با آدم‌هايش و زندگي در آن جريان دارد و جريان داشته.

ببينيد با زبان كه نمي‌شود شوخي كرد و ساختارش را تغيير داد. تمام تلا‌ش من اين است كه شخصيت‌هاي فيلم‌هاي من مثل طبقه خودشان حرف بزنند. تغييرات هم در همين حد اتفاق مي‌افتد نه اين كه ساختارشكني شود. اما اين شخصيت‌ها طبيعي است كه حرف‌هايي را بزنند كه من دوست دارم. ‌
من هميشه مي‌گفتم كه دوربين مال فرنگي‌هاست اما ما سعي مي‌كنيم با اين دوربين عكس‌هاي خودمان را بگيريم. اين نگاهي كه در اين فيلم به شهر مي‌شود و به رفتار شهري مي‌شود با خودش يك نوع از دست‌رفتگي و سايه بازي پديد مي‌آورد.

سايه بازي روي ديوار. البته سايه بازي در ذهنمان. فرض كنيد شما وقتي از خيابان نادري رد مي‌شويد، سايه‌هايي در ذهنتان ايجاد مي‌شود.
همان خاطره‌ها؟
بله تقريبا.

اسطوره های تهران پیر

اشتباه نشه
من فقط سلطان رو دوست دارم



........................................................................................

Wednesday, February 07, 2007

616. He's Brad Bellick with the Bureau.
617. Sara, what you said ealier, me too.
433. Don't ask Sarah Tancredi to iron your shirt.
99. If you see Jesus on a wall, stay where you are.
41. You can dig a hole ANYWHERE.
33. That if you meet a gay ex-addict don't take him home, he is a government bad guy.
21. Wentworth Miller is seriously hot.
11. You can bleach your hair, and effectively become invisible.
5. The best way to lay low is to walk around with a half-opened shirt that shows off your chest and wear sunglasses as well...because no one notices people with that "European gigolo" look.


It is necessary to watch prison break to get the point do noghte di



........................................................................................

Tuesday, February 06, 2007

مرا در خانه سروی هسـت کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمـن دارم


حالا گیرم که سروم شبا منتظرم نباشه
گیرم که فکر کنه خیلی عوض شده
مهم منم اندر سایه قدش



حداقل این قدر آخ لیلا آخ دوری آقا جون آخ بچه مرد می کنین
اون بچه رو هم آگاه کنین که هر وقت دوربین نشونش میده در حال نیش باز تا بنا گوش نباشه
نکته بعدی ایتکه هنوز باورم نمیشه که بوم رو تو کادر دیدم
اما گذشته از غر غر کلی داغ دلم تازه میشه که چه کاریه که همیشه دلم می خواسته و نگاه کردن به معتمد آریا با چادر لای دتدون حسابی انگیزه دکتر شدن رو چاقو چاقو می کنه!



........................................................................................

Monday, February 05, 2007

Harry Goldfarb: what is the big deal about being on a television?!those pills you are taking will kill you before you get of! for Christ sake

Sara Goldfarb: big deal?! you drove up in a cab did you see who had the best seat? i am somebody now Harry! I'm somebody now, Harry. Everybody likes me. Soon, millions of people will see me and they'll all like me. I'll tell them about you, and your father, how good he was to us. Remember? It's a reason to get up in the morning. It's a reason to lose weight, to fit in the red dress. It's a reason to smile. It makes tomorrow all right. What have I got Harry, hm? Why should I even make the bed, or wash the dishes? I do them, but why should I? I'm alone. Your father's gone, you're gone. I got no one to care for. What have I got, Harry? I'm lonely. I'm old.

Harry Goldfarb: You got friends, Ma.

Sara Goldfarb: Ah, it's not the same. They don't need me. I like the way I feel. I like thinking about the red dress and the television and you and your father. Now when I get the sun, I smile.

Requiem for a dream



بهار،تابستان،پاییز،زمستان وبهار
فیلم به شدت کند ،کم شخصیت ،کم حرف،کم اتفاق و باز هم به شدت دل انگیز
فکر می کنم از اون فیلم هاست که خیلی به حال و هوای آدم بستگی داره، به من که خیلی چسبید.

*
از صبح که با سر درد پامو تو آزمایشگاه گذاشتم، همش می دونم که الان یه چیزی میشه !
اما نمیدونم چرا نشده
البته تا حالا.
همونقدر که از هزار تا کار رو با هم انجام دادن متنفرم، مجبور شدم هم بنویسم
هم آماده presentation بشم
هم دو تا آزمایش رو هم زمان پیش ببرم
هم به سوال این بچه ها جواب بدم
و در ضمن مواظب باشم سرم از درد منفجر نشه



........................................................................................

Thursday, February 01, 2007

این جناب تجربه انگار اصلا و ابدا نمی خواد قبول کنه که اگه هست، اگه اجازه داشته که باشه به خاطر ویژگی فطری قایم شدن در پستو (پشت هزار تا پرده) است.
اما انگار که موقع تولد از دم شیطانی بی نصیب نمونده و بدجوری داره راهشو شخم میزه
نمیتونی حقیقت رو پشت کتاب و فیلم و سریال های شبانه مخفی کنی

*
حداقل چند دفعه(حتما بیشتر از یه دفعه) در روز این صفحه در حال refresh شدنه!
نمی دونم کلاه سیاهش کجاست که منتظربیرون پریدن خرگوش سفیده هستی، اما کلی مایه لبخند کج گوشه لب شده.
*
چی بگم
خیلی خوشحالم
خیلی
که می شناسمت
اینجوری نگام نکن، دلم می خواد دستمو بذارم زیر چونم، نوشته هات رو تو سکوت تنها یی بخونم و عاشقانه فکر کنم که چه خوبه که می شناسمت
*



........................................................................................

Home

صفحه اصلی
فرستادن نظرات



آرشيو
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
July 2006
September 2006
October 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
July 2007
August 2007
September 2007
December 2007
January 2008
February 2008
April 2008
May 2008
June 2008
October 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
June 2009
July 2009
November 2011

[Powered by Blogger]