- |
Monday, April 28, 2003
● گاهی لحظه ای می ایستد و نگاه میکند
........................................................................................گاهی لحظه ای می ایستد و نفس تازه میکند گاهی لحظه ای میاستد و حجمی از هوای حضور را تنفس میکند گاهی لحظه ای می ایستد و فکر میکند ٬ اما حرف نمی زند با اطمینان لبخند میزند گاهی لحظه ای می ایستد و دست هایش را باز می کند و میچرخد گاهی لحظه ای می ایستد وآسمان ابی را غبطه می خورد حالا کمتر می ایستد و کمتر زندگی می کند حالا کمتر می ایتد و بیشتر ز ن د گ ی می کند . 11:24 AM Sunday, April 27, 2003
● کلمه را با« آ» شروع ميکنم که فقط نشان آغاز داشته باشد
........................................................................................جمله را با آغاز ٬ که فکرم به «پايان» نرسد اما وقتی «پايان» ٬ همه فکرم است هيچ چيز که بوی « پايان» ندهد٬ «آغاز» نميشود 9:28 PM Saturday, April 26, 2003
● جاودانگی جون!
تولدت مبارک ايشالله... اميدوارم... آرزو می کنم.... بقيه ش رو هم هر وقت يادم اومد ميگم :) بازم تولدت مبارک 9:19 PM
●
........................................................................................You don't have to be afraid anymore -I am! I'm afraid I'm afraid to be alone I'm afraid not to be alone I'm afraid of what I am, What I'm not... What I might become What I might never become. I don't wanna stay at my job for the rest of my life , but I'm afraid to leave . And I 'm just tired. you know I'm just so tired of being afraid. (From Frankie & Johnny) 9:14 PM Thursday, April 24, 2003
● می دونستم از علوم کامپيوتری هیچ درکی ندارم اما نه ديگه اينقدر!
........................................................................................البته مرسی از احسان بابت این سایت به درد بخور که حتی من هم فهمیدم! خلاصه که امتحان میکنیم ۱ ۲ ۳ 3:43 AM Wednesday, April 23, 2003 ........................................................................................ Tuesday, April 22, 2003
● از اونجايی که همه چیز این مملکت سر جاشه و جای قر( به کسر قاف هم خواستید بخونید !میل خودتونه اما من منظورم « ُ» بود ) نداره
........................................................................................تمام بد وبیراه های امروز نثار چاله های خیابون شد ٬باشد که مقبول افتد! ( حالا خودمونیم به نظر شما این چاله ها عرضشو دارن تو مملکت بلبل ما یه تصادف محض تفریح درست کنن؟!) 9:14 AM Monday, April 21, 2003
● از ديروز که اين خبر رو خوندم دارم فکر ميکنم و در نتيجه فقط عصبی میشم!
........................................................................................سؤالم اينه: اينجا برای چه کاری امنيت وجود داره؟ تحليل کردن و انتقاد که پيش کشمون٬ برای يادداشت های شخصی هم ديگه هيچ امنيتی نيست؟ ما در مقابل هر قدمی که بر ميداريم مسئوليم اما هيچ کس در مقابل ما مسئوليتی نداره؟ قراره به اينا عادت کنيم؟! پس کی؟ پس کی چيز جديدی برای رو کردن وجود نداره که ما به همين حد از آزادی عادت کنيم؟ 7:45 PM Sunday, April 20, 2003
● یکی که می دونم کلا نمی فهمه چی می گم و خیلی با هم تقدم و تاخر فاز داریم ٬گفت: آره...خوب می فهمم چی میگی!
.... عجیبه! اما حس خوبی بود! 7:58 PM
● متلک شنيدن به هيچ چيز بستگی نداره
........................................................................................خوش تیپ باشی یا بد تیپ خوشگل یا زشت آرایش غلیظ یا صورت نشسته قر و اطوار یا شلنگ تخته اندازان... نمی دونم این خوبه یا بد! اما به هر حال گوشهای من دیگه اصلا متلک ها رو نمی شنوه !یا می شنوه و به تحلیل نمی فرسته ! اینه که تبدیل به پس زمینه صدای انواع و اقسام قدم زدن و بدو بدو شده ! همه اینها رو گفتم که بگم: بد جوری... خیلی بد جوری زور داره از آدمهایی ( که چه عرض کنم! ) متلک بشنوی که باتوم و دستبدشون به جز ایجاد وحشت ٬قراره....قراره... جدا نمی دونم قراره چی کار کنه! اما خیلی دلم می خواست و می خواد که با مشت می کوبوندم تو چونشون! اما نکوبوندم! چرا؟! 7:56 PM Saturday, April 19, 2003
●
........................................................................................او مدتی راه میرفت و به دیوار میرسید ٬همه به دیوار میرسیدند . همه بر میگشتند او دیوار را نگاه میکرد تا دیواری نبود ... باز راه میرفت..دیوار...همه...عبور... *** جایی ایستاد ٬ پشت به دیوار ایستاد و خیره شد شاید کسی... ایستاد وبه دیوار ِ گذشته خیره شد نشست و به دیوار خیره شد فکرکرد اما نگاهش تکان نخورد پلک نزد شاید اولین قطره حضور ِتازه بخار شود از چیزی ٬ جایی میدانست برای انتظار نگاهش نباید بچرخد که اگر چرخیده بود میدید که همه از بالای دیوار به بالای دیوار می پرند نه او بالا را نگاه کرد نه انها پایین را *** او هنوز خیره است 9:20 PM Friday, April 18, 2003
● تا مغز استخوان سردش بود. سعی میکرد لرزش دستهایش را پنهان کند٬ اما غیر ممکن بود . خوشحال بود که مجبور نیست حرف بزند . دندانهایش را محکم به هم فشار میداد. قدمهایش را محکم برمیداشت و محکم به زمین میکوبید ٬ باعث گرم شدنش نمی شد اما صدای قدمها تنهایش نمیگذاشت و این فقط٬ خوب بود.
........................................................................................از دور لرزش رنگ به رنگ آتش چشمانش را گرفت. کنار آتش ایستاد و دستانش را به آتش داد. چند نفر همراه آتش گرما شدند. گفتند و خندیدند ٬ گرم شدندو رفتند. سرخی بی حس دستانش سرخی گرمای آتش نشد.... ایستاد و ایستاد آمدند و رفتند ایستاد و ایستاد جیبهایش را پناه دستهای سرخِ لرزانش کرد و برای همیشه گرمای آتش را فراموش کرد 10:28 PM Monday, April 14, 2003
● مريم رو که خوندم
........................................................................................مي خواستم يه چيزی بنويسم الان بعد نيم ساعت فقط کپی ميکنم ٭ " چون رود لحظه ها گذشتند دستمان از هم جدا شد رفتیم در دل نور پیمان ابر و دریا گریه کردند امروز هر گوشه دنیا گر با همیم و گر تنها با هم همراه و هم پیمان ره سپاریم سوی فردا فردا صد ستاره روید از آسمانها بریزد فردا از قلب ظلمتها نور گرمی بر می خیزد...." و اينم بهش اضافه ميکنم 9:37 PM Sunday, April 13, 2003
● سخته ٬اما وقتی تنها راهه ٬ممکنه
بايد ياد بگيری قدم های بلند رو با قدم های کوتاه کوتاه عوض کنی گردو شکستم گردو شکستم ... 8:43 PM
● تازگيها قبل از گفتن هر کلمه ای فکر ميکنم
........................................................................................يعنی خودش نمی دونه و بلافاصله جواب می دم و اگه ندونه گفتنش فايده ای داره؟! اينه که زياد حرف نمی زنم 8:43 PM Thursday, April 10, 2003
● گردون نگری ز قد فرسوده ماست
........................................................................................جیحون اثری ز اشک پالوده ماست دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست فردوس دمی زوقت آسوده ماست باورش آسونه باهاش زندگی کردن نه! اما آرامش میاره و تنها راهه ... حرفمو پس میگیرم باورش هم سخته 12:23 AM Wednesday, April 09, 2003
● ااصلا دلم نمي خواست...
........................................................................................چی می گم؟! می خوام بگم اصلا فکر نمی کردم... نه اینم نمی خوام بگم شاید می خوام بگم نمی دونم! 10:43 PM Tuesday, April 08, 2003
● یه CD عیدی گرفتم که بعد از مدتها وادارم میکنه دست از روزمرگی و بدو بدوی فردا بکشم و تکیه بدم و دست هامو به هم حلقه کنم٬ چشمامو ببندم و فقط گوش بدم کلی فکر تو ذهنم بال بزنه و بچرخه و هیچ جا ته نشین نشه که فردا بوی لجنشو خودم هم نتونم تحمل کنم...
........................................................................................خلاصه که اگه این مدت اینجا شازده کوچولو خروس زری پیرهن پری خیام شاملو لورکا و حافظ خوندین ٬با صدای شاملو بشنوین که میچرخه و موج میزنه و حل میکنه. 7:24 AM Sunday, April 06, 2003
● خوب آره ! حق با توئه !
........................................................................................هنوز بيخ گوشمون فقط انفجار و بکش بکشه هنوز هم وقتی تلویزیون رو روشن میکنم ٬اول از همه چرخ خبری میزنم هنوز هم هر بار میل باکس رو باز میکنم٬ کلی عکس میبینم که CNN وBBC نشون نمیدن هوای گرم و نم دار امروز عصر هم اصلا حس شاعرانه ای در من بیدار نکرده بعد این همه تنبلی هم اصلا دانشگاه نه فقط کیف نمیده! بلکه... اما یه نگاه کوچیک به هر درختی که نزدیکه بنداز میبینی؟ آروم آروم چرخ زمین داره می چرخه و درخت ها دارن سعی میکنن سبز پوش بشن... قشنگن :) 11:06 AM Friday, April 04, 2003
● مخرب ترین اطمینانی که ممکنه برای یه دانشجوی تنبل حاصل بشه٬
........................................................................................اینه که بدونه هر چی هم تنبلی کنه بازم کارش پیش میره! نپرسین چه جوری! حالا ۱۷ نشد ۱۴ ۱۴ هم نشد ۱۰ که میشه! پیش به سوی تنبلی 12:32 AM Wednesday, April 02, 2003
● امروز توی یکی از تلویزیون های ۲۴ ساعته همیشه لبخند زورکی و قربونت برم وفدات بشم ٬از این برنامه های آهنگ درخواستی بود.
........................................................................................یه ندایی زنگ زد که صداش یه جورایی عمیق گرفته بود گفت: امروز تولدمه و خودم برای خودم یه آهنگ میخوام ٬اونم غریبه قمیشیه حالا از مجری اصرار که ما میلادش رو کیو کردیم این که بیشتر به تولد میخوره ٬از ندا انکار که من برای تولدم غریبه رو میخوام و احساس میکنم با من حرف می زنه. خیلی سعی کرد بغضش پشت تلفن باز نشه! نمی دونم به خاطر تولدش بود یا به خاطر اینکه ما غربتش رو نشنویم... من این آهنگ رو اصلا دوست ندارم و همیشه یه کانال عوض می کنم یا میزنم next این بار پای تلویزیون نشستم تا غریبه رو داد و خیلی به دلم نشست نمی دونم به خاطر ندا بود یا خودم! تو شک و توی تردید چشمات کجا رو می دید... 9:54 AM
|
صفحه اصلی
|