-


Thursday, November 30, 2006

اولین ویژگی آدمی که بتوانم دوست بدارم:
او باید معنی خستگی را بفهمد
معنی اجازه دادن
معنی زیاد نبودن
معنی تنها گذاشتن
معنی نفس کشیدن
معنی "دوستت دارم پس میگذارم بدون من در خیابان قدم بزنی"
معنی دوستت دارم پس میتوانی هر وقت دلت خواست احساس کنی نیستم
فکر کنی وجود ندارم
من عاشق رابطه هایی هستم که در کاتالوگش نوشته: گاه به گاه مرا به کارتن ام بر گردان،
گاه به گاه مرا در کارتن ام دوست داشته باش
گاه به گاه بگذار حس کنم بی صاحاب ترین آویزان پشت ویترین ام
امضا: آنکه شماره تلفنت را فراموش کرده.



........................................................................................

Wednesday, October 25, 2006

دندونم درد می کنه
از ترس دارم خفه می شم

پ ن . واسه چی تو وبلاگ مخفی کد شده می نویسم به نظرت ؟



........................................................................................

Wednesday, October 18, 2006

na man abadan
hamchin nazari
nadaram
va inke man
vaghean az nazare
asabi zire sefram va
sahme to dar in zaf
aslan kam nist
***
and you never cried...
and you never taken him as the quilt even in your solitude...
and here you find it bouncing to your face...
want more..just wait..



........................................................................................

Wednesday, October 11, 2006

خسته شدم از بهونه جور کردن
بهونه امروز خونه رفتن : یه چیز خوشمزه و طولانی می خریم و بعد دراز می کشیم تو تختمون و برای بار هزارم لیلا نگاه می کنیم٬ اونم لیلای دانلود شده با کیفیت خط خطی که سکوت دل انگیز فیلم رو داغون می کنه
حالا هم مهمترین سؤال ذهنم اینه که چی خوشمزست زودم تموم نمیشه!
جز چیپس البته



........................................................................................

Monday, October 09, 2006

and we are hidden now :D



صفحه ورد یه عالمه وقته که بازه و از یه عالمه وقت تر هم می دونم که حتی اگه حالا هم شروع کنم کلی دیره
اینه که باز رفتم تو فکر
نه که راجع به خودم
بقیه
این و اون



........................................................................................

Monday, October 02, 2006

ان سنگ سنگین همین بغضی است که با اشک دم مشک زنانه من نرم می شود و راه می گیرد از ابتدای لوله گوارشم خودش را بالا بکشد و بریزد روی این کلید ها و ارامم کند اندکی.این اندوه لعنتی که دارد شراب می شود از ماندگی یا به خاطر نزدیک شدن پریود است یا زخمی که رویه اش بسته نشده و هر از گاهی خودش را به رخ می کشد.هر چه هست احساس خفگی از سر تنهایی ست ولی نه دلتنگی.احساس خواستن است اما خواستنی اش نیست دم دست،این اندوه بی پایان،این خود ویرانگری که مثل لوبیای سحر امیز جک هر لحظه کت و کلفت تر و هرجایی تر می شود و بالا می رود از ان شقایق سرخوشی که قبلا می شناختم شبحی بیرنگ و رو ساخته است.تعارف چرا،دخترک الاغ!تو می خواهی معشوق باشی،می خواهی این روح یائسه را رنگی بزنی و دستی که دراز می کنی هوا را چنگ می زند.امروز همه اش راه رفتم و فکر کردم به ان لحظه ای که پرت شدم در اینجایی که هیچ کجا نیست و جای من است،جایی که هیچ کس نمی تواند زندگی اش کند.هی فکر کردی جاهایی هست در این دنیا که هیچ کس نمی تواند دوام بیاورد درش اما باز هم انجا رابینسون کروزوئه های مو وز کرده لندوک زندگی بهم می زنند.ای خاک تو سر این انسان نئاندرتال کنند با این روح و روانی که دارد.با این امید مردنی که ته رنگی می دهد به همه چیز.اخر الاغ !تا کجا و کی اینطوری روز بگذرانی و منتظر باشی تا کشتیی این جزیره را ببیند و تو را با نردبان طنابی از مزرعه گندمت جدا کند،من که می دانم اگر تو رابینسون کروزوئه جزیره ات باشی خودت را با خاک ان جا زنده به گور می کنی که به میان ادم ها برنگردی.

اتاقی از آن من



........................................................................................

Monday, September 25, 2006

خنده داره که همه اینا رو می خونم و همین جا وایسادم که همه خط های منحنی٬ موازی و شکستت به من ختم بشه
از کجا اینقدر مطمئنی؟
منم شروع می کنم به خط کشی کردن و اصلا تصمیم ندارم به جایی ختم بشم.



........................................................................................

Sunday, September 24, 2006

خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش
بنماد هیچش الا هوس قمار دیگر



........................................................................................

Friday, September 22, 2006

حتی نمی دونم خیلی بده یه خیلی خوبه که اینجا رو نمی خونی
فقط می دونم خیلی بده که چکت کردم



می دونی وقتی با کلی تکنولوژی عجیب غریب نقاشی هاتو رو سیلیکون کشیدی٬ چه جوری باید بشکونیش ؟
باید رگ خوابشو پیدا کنی و با الماس یه ذره٬ فقط یه ذره خراشش بدی٬ اونوقت با یه ضریه کوتاه و سریع در عرض یه خط (فقط و فقط یه خط) می شکنه
نقاشی ها سر جاشون می مونن٬ بومت مثل شیشه تیکه تیکه نمیشه٬ فقط دو نیم میشه.
تو میکروتکنولوژی با احترام اما برای همیشه میدازنش دور ...
من خیلی وقته نگهش داشتم.



........................................................................................

Wednesday, September 20, 2006

فکر کنم یه مرض هدف دار کل وبلاگستان رو داره جلوی من رژه میره که هر جا میرم یا حرف حاتمی کیاست یا کافه ستاره



........................................................................................

Friday, September 15, 2006

ای نشسته تو درین خانه ی پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو



بار اولی که زنگ ساعت را برای ۹ دقیقه خفه کردم ٬ یادم نمیاد اما بار دوم که زنگ زد حواسم اونقدر جمع بود که به قول دیشبم موقع به هم فشردن پلک ها فکر کنم که قطار دیرتر رو بگیر٬ اما دوباره بعدش رو یادم نمیاد تا اینکه به صفحه اخبار هالیوودی روزنامه رسیدم و یه ذره دورو بر رو نگاه کردم...آدمهای هر روز ٬ دوباره یادم نمیاد تا وقتی پیاده می شدم و اونجا تازه فهمیدم که آهان! سرم داره منفجر میشه!



........................................................................................

Wednesday, September 13, 2006

چیه هی گیر دادی بنویس بنویس
هیچی ندارم بگم جز اینکه با جدیت سریال مزخرف ایرانی دنبال می کنم
صبح ها منتظر قهوه می مونم با اشتیاق
توقطار هم زن وانهاده می خونم ٬ دو صفحه می خونم کتاب رو می بندم... دوباره بعد از چند دقیقه باز می کنم...آخرشم روانی میشم سر تو خالی می کنم تو هم فکر می کنی عوض شدم.
همینه روز من



........................................................................................

Monday, September 11, 2006

اینه که فکر کنم به جای الکی الکی این همه خوندن و نگاه کردن بهتره یه ذره بگم نه؟
به دلایل خود شناسانه میگم٬ نه که کلا



........................................................................................

Tuesday, July 18, 2006

اینا هر کدومشون کلی جالبن واسه خودشون،
یه حسه که کاملا اوج و فرود داره : یه لحظه هایی که من چه قدر عین اینام کنار یه حس که نمیدونه این همه نفهمیدن از کجا می اد . میشه تا ابد تو جمعشون نشست و خندید و پرسید و حرف زدو شنید، اما چیزی که می ترسونتم اینه که هیچ وقت نشه کنار یکیشون ساکت بود اما کلی حرف زد.*
اینا همش بعد از یه ناهار شلوغ بود،که تو سرکه می خوابونمش برای بعد از یه ناهار آفتابی تلقینی خوش گذرونک
---
این پسته مرد بسکه درفت بود...



........................................................................................

Monday, July 17, 2006

تام یورک داره میاد اینجا
همین
اومدنش واسه دلتنگیه یه عمر من بسه چه برسه به اینکه بلیط رو هم داشته باشم



........................................................................................

Friday, July 14, 2006

فاصله من و تو
فاصله یه یاد آوردن و تکرار شدن
فرق من و تو
لذت بزرگ به یاد آوردن و انتظار کشنده تکرار



یعنی تمام فکر و ذکر من الان اینه که این عکس رو اگه بذارم دسک تاپ. دقیقا بعدش همکاران گرامی چی بهم پیشنهاد می کنن
نه آخه فقط به مدل انگشتهای آقاهه نگاه کن
(حیف که از سه نقطه بدم میاد )



خوب خوب
والا من تصمیم نداشتم وبلاگ بنویسم
یعنی دروغ چرا ! داشتم اما اینجا نه ! بعد پسورد اون یکی یادم نیومد اما این اومد
اینم واسه ثبت در تاریخ



WOW
I am sooooooooo excited I can remember the password
Hello world :D



........................................................................................

Home

صفحه اصلی
فرستادن نظرات



آرشيو
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
July 2006
September 2006
October 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
July 2007
August 2007
September 2007
December 2007
January 2008
February 2008
April 2008
May 2008
June 2008
October 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
June 2009
July 2009
November 2011

[Powered by Blogger]